نگاهی به روند حاکم شدن بنی امیه بر اسلام
وضعیت رقت بار جاهلیت عربستان اگر چه برای مردم عادی، محرومیت و فقر و بی بندوباری را در پی داشت، اما برای سران احزاب و قبایل مختلف عرب، به ارمغان آورنده ی راحتی و آسایش و تعالی روز افزون مادی بود. بنابراین بسیار طبیعی می نمود که با آغاز بعثت، ایشان منافع خود را در خطر دیده و درصدد مقابله با این انقلاب اسلامی برآیند. با آغاز بعثت و اعلام علنی و رسمی اسلام، سران احزاب مختلف و در صدر آنان ابوسفیان، که تغییر روند کنونی برای او مساوی با از بین رفتن حاکمیت خود و حزب متبوعش بود، چاره ای جز مقابله با این انقلاب که البته در ابتدا کوچک تصور می شد، نداشتند. تصور ابتدایی سران احزاب و کارگزاران ایشان این بود که با آزار و اذیت رساندن به مسلمانان می توانند ایشان را دلسرد کرده و از تلاش برای رسیدن به آرمانهای متعالی انقلاب نوپای اسلامی بازدارند؛ اما با توجه به اینکه از هر قبیله عرب چند نفر مسلمان شده و برخورد با آنها برای احزاب حاکم سخت بوده و نیز هجرت عده ای از مسلمانان به حبشه، موجب صدور انقلاب اسلامی و تثبیت آن می شد، این اقدام با شکست روبرو شد.
چون سران احزاب از شکنجه ها نتیجه نگرفته و در بازگردندان مهاجران حبشه ناکام ماندند. و از سوی دیگر دیدند افراد معتمد و مهمی به اسلام روی می آوردند و پیروان اسلام از قبایل مختلف در حال افزایش است، ناگزیر درصدد برآمدند تا اهرم فشار جدیدی را بیازمایند و آن اینکه خاندان بنی هاشم و بنی مطلب را در فشار اجتماعی و اقتصادی قرا دهند تا دست از حمایت رسول خدا بردارند و او را تسلیم کنند. با این ارزیابی، پیمان نامه ای نوشتند که از بنی هاشم زن نگیرند و به آنان زن ندهند(حصر اجتماعی) و چیزی به آنها نفروشند و چیزی از آنها نخرند(حصر اقتصادی). (1) این حربه، یعنی محاصره ی اقتصادی بنی هاشم، با توجه به اینکه راه غالب درآمد مردم مکه تجارت بوده و نیز گردش مالی و تجاری نیز در دست قریش بود و زندگی بدون ارتباط با آنان بسیار سخت می شد، به نظر بسیار مؤثر می آمد؛ ضمن آنکه دیگر کاروانهای تجاری که برای تجارت و خرید و فروش به مکه می آمدند از سوی احزاب حاکم، (در صورت مبادله ی اقتصادی با بنی هاشم) تهدید به غارت شده بودند. عملا کاروان های دیگر هم از ترس آنان هیچگونه اقدامی در جهت کمک به بنی هاشم نمی کردند. با مقاومت بی بدیل و به یاد ماندنی مسلمین و جانفشانی مکرر ایشان در شعب ابوطالب و تحمل سخت ترین مشکلات در محاصره ی اقتصادی و نیز با توجه به اینکه پیمان نامه از بین رفته بود،(2) حصر اقتصادی باز هم با ناکامی احزاب حاکم شکسته شد.
موسم حج فرصت بسیار مناسبی برای دعوت به اسلام بود. چرا که قبیله های مختلف و ملل گوناگون عرب برای مراسم حج به مکه می آمدند. به پیشنهاد ولید بن مغیره جلسه ای بین سران احزاب برای یافتن راه حلی برای این مشکل برگزار گردید. در این جلسه مقرر شد که همه احزاب و قبایل، یک صدا، محمد(ص) را جادوگر معرفی کرده و اقوام و ملل دیگر را از هم نشینی و هم صحبتی با ایشان برحذر دارند. این تبلیغات و در نتیجه تحریم شنیدن آیات قرآن به جایی رسید که سران قریش، به شخصیت بزرگی مانند اسعد بن زراره که از یثرب وارد مکه شده بود، توصیه کرده بودند که هنگام طواف، پنبه در گوش خود فرو کند تا از خطر سحر محمد(ص) در امان بماند!(3)
با هجرت مسلمانان به «مدینه النبی» زنگ خطر بزرگی برای احزاب حامی اشرافی گری نواخته شد. چرا که این هجرت نه تنها زمینه ای برای تثبیت اسلام و موجب صدور انقلاب بود، بلکه از این به بعد «مدینه النبی» به عنوان پایگاه انقلاب به ملل دیگر معرفی می شد. از اینجاست که جنگهای سنگین و متنوعی به انقلاب نوپای اسلامی تحمیل می شود. در مجموع در مدت عمر شریف پیامبر (ص)، ایشان 27 غزوه را فرماندهی می کنند که این رقم، رقمی شاید بی سابقه باشد. گر چه این جنگها موجب از بین رفتن شمار زیادی از مسلمانان شد. اما باز هم برای کفار جز شکست و رسوایی چیزی در پی نداشت. با شکست کفار در این جنگها عملا امیدها برای نابودی اسلام از بین می رود. از اینجاست که نوع نگرش و عملکرد ابوسفیان که البته در تاریخ انسان زیرک و تیزهوشی است، مورد توجه قرار می گیرد. در واقع وی مدتها در سالهای قبل از به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی توسط رسول ا... از نبود اتحاد بین اعراب رنج می برد، فرصت را غنیمت شمرد، به این نتیجه رسید که چرا قدرت و اتحادی را که امروز توسط حضرت رسول(ص) به وجود آمده، از بین ببرند. در واقع او می توانست با نزدیک شدن به اسلام، کم کم آن را تصاحب نموده و در قالب اسلام بر مسلمانان حکومت کرده و در واقع همان کند که در عصر جاهلیت و دوران قبل از انقلاب می کرده است. با این نگرش، ابوسفیان و همسرش، هنده، در روز فتح مکه و در آخرین لحظات مسلمان می شوند، تا بتوانند به تدریج به اهداف خود که همان حاکمیت بر مسلمین است برسند. در واقع ابوسفیان وقتی راهکارهای گذشته از جمله آزار و اذیت مسلمانان، محاصره اقتصادی، سعی در بد جلوه دادن مسلمانان در دید ملل دیگر و نهایتا جنگ سخت را شکست خورده دید رو به روشی منعطف آورد نا بتواند در آینده اسلام را تحت سلطه قرار دهد.
با وجودی که بعد از فتح مکه از ابوسفیان به عنوان یک مسلمان یاد می شود، اما تاریخ در چند جا گواه می دهد که وی هیچگاه به اسلام ایمان نیاورد و همواره در تاریخ از وی به عنوان یک اصلاح طلب یاد می شود. ابوسفیان در اواخر عمر نابینا شده بود. ابن عباس می گوید: «به خدا سوگند، ابوسفیان یک منافق بود و به ظاهر اظهار مسلمانی می کرد. روزی در محفلی بودیم که ابوسفیان-در روزگار نابینایی- در آنجا بود. درآن هنگام مؤذن شروع کرد به اذان گفتن، تا رسید به جمله ی «اشهد ان محمد رسول ا...» ابوسفیان گفت: در مجلس کس غیری هست؟ یکی از حاضران گفت: نه! ابوسفیان گفت: ببینید، این هاشمی (یعنی حضرت محمد(ص) ) اسم خود را در کجا قرار داده و چگونه بالا برده است. علی (ع) فرمود: خدا چشمان تو را در مصیبت بگریاند، خداوند اسم او را بالا برد، چنانکه فرموده است: «و رفعنا لک ذکرک؛ نام و آوازه ی تو را بلند کردیم.» ابوسفیان گفت: خدا چشمان کسی را در مصیبت بگریاند که به من گفت، در مجلس کس غیری نیست.(4) یا همین ابوسفیان است که در مجمع خصوصی حزب اموی می گوید: «من سوگند یاد می کنم به آن چه به آن عقیده دارم که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی و نه قیامتی.»(5)
با به خلافت رسیدن عثمان، نخستین خلیفه از حزب اموی، طرح ها و راهکارهای اصلاح طلبانه ابوسفیان برای به حاکمیت رسیدن حزب اموی، با صبر و بردباری عجیب و بی حد وی به نتیجه رسید. روزی که عثمان به حکومت رسید، حزب اموی در خانه او تشکیل جلسه داده، در را بستند، ابوسفیان که در آن دوران نابینا بود، گفت: «غیر از شما کسی اینجا هست؟ گفتند: نه. گفت: اکنون که حکومت و قدرت به دست شما افتاده است، آن را همچون گویی به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنی امیه بیرون نرود.»(6) و در اواخر عمر خود و در دوران حکومت عثمان، روزی از احد عبور می کرد، با لگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب» زد و گفت: «چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما می جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده و با آن بازی می کنند.»(7)
البته برخی از اعمال و حرکات ابوسفیان گواه این موضوع است که در سالهای ابتدایی مسلمان شدنش در پی نابودی اسلام از اساس بوده است. پس از فوت پیامبر (ص) و همزمان با برگزاری «سقیفه» ابوسفیان، همراه با عباس، عموی پیامبر، به نزد امام علی (ع) آمده و درصدد تحریک ایشان برآمدند. وی در گفت و گویش با امیرالمؤنین گفت: «جز با بارش خون نمی توان این گرد و غباری که توسط گردانندگان سقیفه فضای مدینه را گرفته است، پاک کرد.» و حتی به امام علی (ع) وعده داد که اگر قیام کند، با جنگجویان خود به یاری ایشان بشتابد. امام علی (ع) در جوابش فرمود: «به خدا قسم تو جز فتنه انگیزی مقصود دیگری نداری و دیر زمانی است که بدخواهی را برای اسلام پیشه ی خود ساخته ای. ما را به خیر خواهی تو حاجت نیست.»(8)
با به حکومت رسیدن معاویه باز هم اعمال و سخنانی را در تاریخ می بینیم که گواه بی ایمانی و کفر حزب اموی و حتی آرزوی ایشان برای نابودی اسلام است. معاویه دریافته بود که چون با نام دین و به نام اسلام و خلافت اسلامی، حکومت می کند، نباید کارهایی مرتکب شود که مبارزه با دین تلقی شود. شاید زیرک ترین اصلاح طلب دین رسول ا... همین معاویه باشد. او در جلسه ای خصوصی با یکی از استاندارانش آرزوی مرگ اسلام می کند و می گوید: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت و عدالت گستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس برادر ما عثمان که کسی در شرافت نسب به پای او نمی رسید؛ به حکومت رسید، اما به محضی که مرد نامش نیز دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام (ص) ) فریاد می کنند وبه رسالتش شهادت می دهند. اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد (ص) باقی مانده) چه راهی باقی مانده است جز آنکه نام او نیز بمیرد و دفن شود؟!»(9) بعدها زمانیکه این گفته معاویه از طریق راویان حدیث به گوش مامون، خلیفه عباسی رسید، او طی بخشنامه ای در سراسر کشور اسلامی دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(10)
علاوه بر ژست اسلامی معاویه، موفقیت تبلیغات، از دیگر ویژگی های حکومت او بود. در واقع معاویه به وسیله همین تبلیغات توانست مردم شام را در اوج جهل و نادانی و بی اطلاعی از امور روز جهان اسلام نگه داشته، حتی هر روز بر حماقت ایشان بیافزاید. به طوریکه مردم شام از جمله کسانی بودند که اهل بیت را خارجی پنداشته و خطاب می کردند. جهل ایشان به حدی بود که در روز چهارشنبه به امامت معاویه نماز جمعه خواندند، اعتقاد عجیب ایشان به جبر در مورد به حکومت رسیدن معاویه از دیگر مصادیق جهالتشان بود که بر اثر تبلیغات معاویه معتقد بودند که همه ظلم و ستم های وارد شده به آنان بر اثر حاکمیت حزب اموی نتیجه خواست خداست. تبلیغات معاویه و جهل شامیان به حدی بود که پس از به شهادت رسیدن عمار یاسر در جنگ صفین، با وجود حدیثی از رسول ا... مبنی بر کشته شدن عمار بدست ظالمان، ایشان علی (ع) را قاتل عمار پنداشتند. بی بصیرتی ایشان به حدی بود که پس از پیروزی قیام عباسیان و استقرار حکومت «ابوالعباس سفاح» ده تن از امرای شام نزد وی رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا موقع قتل مروان، آخرین خلیفه اموی نمی دانستیم که رسول خدا جز بنی امیه خویشاوندی داشته باشد که از او ارث ببرد، تا آنکه شما امیر شدید.(11)
معاویه با وجود اینکه از شخصیت و جایگاه یزید و عقایدش نسبت به اسلام مطلع بود، اما وی را به خلافت رسانید. بسیاری از شخصیت های بزرگ اسلام به معاویه تذکر داده و حتی با سخنانی تند به وی هشدار داده بودند که یزید را بر مسلمانان مسلط نسازد، تا جایی که اصنف بن قیس، در سخنانی تند به معاویه گفت:«تو از همه بهتر یزید را می شناسی، که شب و روز به چه چیز سرگرم است، و در پنهان و آشکار چه می کند، و چه عنصری است و چه کاره است.»(12)
امام حسین نیز طی نامه ای به معاویه، خطاب به وی می فرماید: «یزید را آنچنان که هست معرفی کن! یزید جوان سگ باز و کبوتر باز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذارنی سپری می شود.»(13) همین یزید وقتی به حکومت رسید، علاوه بر ظلم هایش بر مسلمین، کشتن نوه ی رسول ا... و به اسارت در آوردن خانواده ایشان، طی اشعاری گفت: «نه خبری از عالم غیب آمده و نه وحیی نازل شده است.» و اینگونه وحی را انکار کرد و در ادامه گفت: «کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، امروز زنده بودند و می گفتند: یزید دست مریزاد.»(14)
روند کفر آمیز حزب اموی به حدی بود که بارها بزرگان اسلام به آن اشاره کرده اند. بارها معاویه سعی می کرد در برابر امام علی خود و ایشان را در یک جبهه قرار داده و برای طرح این موضوع خطاب به ایشان می گفت:« ما و شما از یک قبیله ایم». حضرت علی (ع) با اشاره به کافر بودن حزبِ اصلاح طلبِ اموی در پاسخی به این نوع اظهار نظر وی فرمودند: «چنان که گفتی، ما و شما پیش از اسلام دوست بوده و با هم بوده ایم، اما آنچه دیروز ما را از هم جدا کرد، این بود که ما ایمان آوردیم و شما به کفر گراییدید و عامل جدایی امروزمان این است که ما پایداری ورزیدیم و شما به انحراف کشیده شده اید.»(15) یا در بحبوحه جنگ صفین فردی دچار تردید شده خدمت عمار یاسر رسید و گفت:«ای ابایقظان، آیا رسول خدا نگفت با مردم بجنگید تا اسلام آورند و چون مسلمان شدند جان و مالشان در امان است؟» عمار در جواب گفت:«آری، ولی سوگند به خدا آنها اسلام نیاوردند بلکه تسلیم شدند و کفر خود را پوشیده داشتند تا دیدند یارانی دارند، اظهار کفر کردند.»(16) هنگامی که امام سجاد (ع) به همراه دیگر اسرای کربلا به مدینه بازگشتند، ابراهیم فرزند طلحه بن عبیدا... که یکی از اعضای حزب اموی بود، نزد ایشان آمد و گفت: چه کسی غالب شد؟ پدر تو و یارانش کشته شدند، پس چه نتیجه ای گرفتید؟ امام سجاد (ع) فرمود: «هنگامی که وقت نماز رسید، اذان و اقامه بگو، خواهی فهمید چه کسی غالب و پیروز است.»(17) در واقع امام سجاد با این سخن از آرزوی حزب اموی مبنی بر نابودی انقلاب اسلامی پرده برداشت. و نهایتا کار این حزب به جایی رسید که ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان، به هنگام خلافت، قرآن کریم را به تیر بست و خطاب به کتاب الهی گفت: «هنگامی که نزد خدا رفتی بگو ولید مرا با تیر پاره پاره کرد.»(18)
مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام، ص165، به نقل از ابن هشام، السیره النبویه،ج1،ص375
پیمان نامه توسط موریانه خورده شده بود.
تاریخ اسلام، ص 182، به نقل از طبرسی، اعلام الوری، ص56
محمدرضا حکیمی،قیام جاودانه،ص58،به نقل از «سفینه الجار» ج1،ص633
تجلی حقیقت،نجات بشریت ص85،به نقل از ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج9 ص53
مهدی پیشوایی،سیره پیشوایان،ص173، به نقل از شرح نهج البلاغه ج9 ص53
همان ص174 به نقل از قاموس الرجال ج10 ص 80
احمدحسین شریفی، موج فتنه، ص151 به نقل از تاریخ الطبری،ج2،ص499
و 10. سیره پیشوایان ص175 به نقل از سروج الذهب سعودی ج3 ص 454
11. همان ص185 به نقل از شرح نهج البلاغه ج 7 ص159
12. قیام جاودانه ص62 به نقل از الغدیر ج10 ص 233
13. سیره پیشوایان ص152 به نقل از الامه و السیاسه ج1 ص184
14. همان ص 176 به نقل از «تتمه المنتهی فی وقایع ایام اخلفاء» ص44
15. فصلنامه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی فرهنگ پویا شماره 11 به نقل از نهج البلاغه نامه64
16. ماهنامه فرهنگی، تحلیلی راه شماره 46 ص56 به نقل از نصر بن مزاحم منقری، واقعه صفین ص172
17. قیام جاودانه ص64 به نقل از «الامام زین العابدین (ع)» ص370
18 . همان به نقل از تتمه المنتهی ص
مهدی مقدسی