بعضی فیلمسازان سوبسیدی -و نور چشمیـ ما پا را فراتر گذاشته و در فروش فیلمشان که دولت و نهادهای دولتی، کل هزینهاش را پرداختهاند ، شریک میشوند و نه در سود فیلم. به این نمیگویند فساد و باج گیری؟چنین است که آنها تهیهکننده هم شدهاند و با پول دولتی، بساز و بفروشی میکنند و برجسازی.فروش میلیاردی چند فیلم نیز اصلاً به معنای فروش جدی و سود نیست. در ضمن یک میلیارد فروش در تهران، یعنی 300 هزار بلیت. این یعنی 3 درصد جمعیت ده میلیون به بالای تهران. پس سنگ فروش و مخاطب را به سینهزدن دیگر چه صیغهای است؟
سینمای معوق!
مسعود فراستی*
سینمای ما بعد از انقلاب، سینمایی وابسته است؛ سینمایی دولتی و سفارشی در وضعیت معوق.
ادعای این سینما و مسئولان دولتیاش که خود را قیم میپندارند، از آغاز تا امروز ابتذالزدایی است و ارزشیسازی و اخلاقگرایی.
از در راندن فیلم فارسی و فیلم –انتلکت قبل از انقلابی، پس از مدتی با شکست سینمای «عرفانی» و قهر مخاطب با سینما، به از پنجره وارد شدن هر دو جریان انجامید؛ به خصوص فیلم فارسی، ظاهراً برای سرگرمسازی و آشتی با مخاطب، اما در واقع فقط برای پر کردن جیب. تسلیم و کرنش مسئولان نسبت به این جریان، معلول سیاستهای غلط ضد سرگرمی بود.
«دستاورد بزرگ» مدیریت سینمایی کشور در این سی سال، ایجاد و راه اندازی تنها یک جریان سینمایی بود تا به امروز: سینمای جشنوارهای، سینمای نامستقل با یارانهی مادی و معنوی دولتی که پس از کسب جوایز بسیار جهانی - معتبر و نامعتبر- فقط به پز دیپلماتیک شبه هنری بدل شد، با درونی تهی، سیاه یا خنثی، اگزوتیک یا اکولوژیک و روشنفکرزدهی بیمخاطب با کاسهی گدایی در دست.
هدف و رسالت این سینمای گلخانهای تنها گرفتن جایزه بود؛ به هر قیمت حتی فولکورفروشی و وطن فروشی.
جالب است که فیلمسازان این جریان با پول دولتی و بینظارت آن، به زندگی انگلی خود ادامه داده و هم طلبکار دولت شدند و هم مخاطب داخلی. اینان باج میگیرند از ما و باج میدهند به آن ها-به «از ما بهتران»-سیاستگزار و خط دهندهی این جریان، جایزهدهندگان فرنگیاند و مسئولان سینمایی ما برای عقبتر نیفتادن از قافله، در حمایت از اینان و فیلمشان، با آنها کورس میگذارند. با این استدلال تسلیم کسب: «اگر فلان جایزهی مهم را برد، چه کنیم؟» وقتی استراتژی نداریم، به یقین در سر این استراتژی دیگران قرار داریم.
اما نسخهی داخلی مسئولان به سمت سفارشیسازی فیلمهای «ارزشی»، «دینی»، «فاخر» و «معناگرا» رفت با هزینهی نجومی و از سوی دیگر رها کردن اکران و بازگذاشتن دست مبتذلسازان بیخطر.
اگر بین هنرمند یا دقیقتر اهل هنر، با حکومت انس و الفتی در کار باشد، با سفارش، هدایت، حمایت و نظارت، این رابطه به ضدش بدل و به بیحرمتی هر دو منجر میشود.
سینمای ایدئولوژی زده، فیلمساز سوبسیدی و نه مستقل و هنرمند، خیلی تربیت میکند. سینماگری که قصدش یاری به هر حکومتی است، اول باید مستقل باشد و انتخابگر. باید سوژه باشد نه ابژه.
سینماگری که از قبل دولت به جایی میرسد و به نوایی -ثروت و شهرت- با کمترین مقاومتی نسبت به سفارشگر، با بیتوجهی مادی و معنوی و احیاناً بایکوت مواجه میشود، ناچار به اعتراض و مخالفت بر میخیزد و برای عرضه و فروش فیلم حمایت نشدهاش دست به هر ترفندی میزند؛ حتی اپوزیسیونبازی. و حکومتی که متوجه نشود تبلیغش توسط اهل هنر، فقط با رهاکردن و به حال خود گذاشتن «هنرمند»ـ و فیلمسازـ و باج ندادن به آنها امکان پذیر است، محکوم به از دست دادن هنر و حتی تبلیغات است.
دولتی کردن سینماگران و اصنافشان ظاهرا آسان ترین راه حل است، اما قطعاً بدترین آن.
گرایش داشتن حتماً با پذیرش هم سنخ و همگام نیست. سینمای دولتی و سفارشی، نه با پذیرش،گرایش و نه با اندیشه و دل سر و کار دارد؛ بلکه با نیازهای مادی فیلمسازان مواجه است.
گرایش «ارزشی»سازی -سفارشیسازی ـ و سوبسیدی، فیلمسازی را که از نشان دادن روابط سادهی انسانی در یک صحنه عاجز است، وامیدارد تا ابد از کمک سازمانها و نهادهای دولتی همچون صغیری محتاج تغذیه کند. سینمای رام و جعلی و ایدئولوژیزدهی حاصل این کژ راهه است.
بار این سینما، روی شانههای دولت و ملت سنگینی میکند و جز ضرر معنوی، زیان مالی فراوانی نیز دارد.
این همه هزینهی میلیاردی دولت بر ای یکی دو فیلم ظاهراً ارزشی با فروش ناچیز گاهی دیگر مضحک میشود.
چند ده میلیون تومان فروش در مقابل چند میلیارد هزینه و هزینههای سنگین دولتی برای فیلمهایی که هرگز اکران نمیشوند. این همه گردش پول در فیلمهایی که با سرمایههای کلان و وامهای دولتی ساخته میشوند، قادر نیستند حتی هزینههای تبلیغ خود را برگشت دهند.
ساز و کار در سینمای ما برعکس است؛ به جای سود در اکران، سود فیلمها در تولید است. هیچ کجای دنیا و هیچ سینمایی چنین نیست؛ حتی سینماهای شکست خوردهی دولتی روسیهی سابق و اقمارش.
بعضی فیلمسازان سوبسیدی -و نور چشمیـ ما پا را فراتر گذاشته و در فروش فیلمشان که دولت و نهادهای دولتی، کل هزینهاش را پرداختهاند ، شریک میشوند و نه در سود فیلم. به این نمیگویند فساد و باج گیری؟چنین است که آنها تهیهکننده هم شدهاند و با پول دولتی، بساز و بفروشی میکنند و برجسازی.
فروش میلیاردی چند فیلم نیز اصلاً به معنای فروش جدی و سود نیست. در ضمن یک میلیارد فروش در تهران، یعنی 300 هزار بلیت. این یعنی 3 درصد جمعیت ده میلیون به بالای تهران. پس سنگ فروش و مخاطب را به سینهزدن دیگر چه صیغهای است؟
سینمای دولتی و مدیرانش به جای مدیریت سینما و ایجاد زیر ساختها، استودیوهای فیلمسازی و حرکت به سوی صنعتی کردن و زمینهسازی برای شکل گیری عملی سینمای ملی، جشنوارهبازی میکنند و با نظریههای معناگرایی و فاخر -بخوانید پرخرج و عظیم- نسخههای غلط میدهند و به فیلمسازان زورکی باج میدهند و خوارج پروری میکنند. اما خوارجی بی اعتقاد، بیهویت و بیهنر.
این همه یعنی از کار افتادن سیستم هوشمند ارگانیسم.
سینمای ما قبل مسئله ، بیروایت و فاقد ساختار و بیارتباط با مخاطب، سینمایی جعلی است و معوق.
سینما، دیالوگ است نه مونولوگ؛ دیالوگی بین فیلمساز و مخاطب. دولت حائل بین آن دو ـبا هر نیتی- مانع ساز و کار است. فیلمساز تا وقتی نتواند رو در رو با مخاطبش تعامل کند، هرگز نه پالایش میشود و رشد میکند، نه موثر میافتد. پس حرفش هر چقدر ارزشی باشد، وقتی مورد پذیرش و باور مخاطب نباشد، در هوا میماند و به فعل نمیرسد.
سینما، اول باید سینما باشد نه ظرف، نه ابزار. فیلم باید ابتدا خوب باشد و خوشساخت و جذاب، و بفروشد و دخل و خرج کند. پس از آنکه فیلم خوب بود، یعنی فرم داشت و سرگرم کرد، میتواند محتوای «ارزشی» هم داشتهباشد و موثر.
در هنر و سینما، این فرم است که محتوا میسازد و تا وقتی فرم نباشد -و بلدی- محتوایی در کار نیست؛ چه ارزشی، چه غیرارزشی. تقدم محتوا بر فرم، ضد هنر است یا حداکثر «هنر» ایدئولوژیزده و شعاری است و معوق.
*برگرفته از كتاب جشنوارهي سيام فجر