در مورد آرامگاه حضرت یوسف مطالب جالب و آموزنده ای در روایات و کتب تفسیر بیان شده از جمله این روایت که می فرماید: حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ به قدري محبوبيت اجتماعي پيدا كرده و عزّت فوق العادهاي نزد مردم مصر داشت كه پس از فوتش بر سر محل به خاك سپاريش نزاع شد. هر طايفهاي ميخواست جنازة يوسف در محل آنها دفن شود، تا قبر او ماية بركت در زندگيشان باشد. بالاخره رأي بر اين شد كه جنازه يوسف را در رود نيل دفن كنند، زيرا آب رود كه از روي قبر رد ميشد مورد استفاده همه قرار ميگرفت و با اين ترتيب همة مردم به فيض و بركت وجود پاك حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ ميرسيدند.
جنازة حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ را در ميان رود نيل دفن كردند تا زماني كه حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ميخواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود. در اين هنگام جنازه را از قبر درآورده و به سوي فلسطين آورده و دفن كردند، تا به وصيت حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ عمل شده باشد. خداوند به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ خطاب نموده و ميفرمايد: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمْكُرُونَ؛ اينها از اخبار غيبي است كه به تو وحي كرديم، تو نزد برادران يوسف نبودي در آن موقعي كه مكر كردند (تا يوسف را به چاه بيفكنند).»( يوسف، 103).
«لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَبْصار...؛ در داستانهاي ايشان (يوسف و يعقوب و برادران يوسف و داستانهاي پيامبران ديگر)، درسهاي آموزندهاي براي صاحبان بصيرت است.»( يوسف، 111).
مرحوم طبرسی بعد از نقل این مطلب می فرماید: اين داستانها حاكي از واقعيتهاي حقيقي است، نه آن كه آنها را ساخته باشند.( مجمع البيان، ج 5، ص 262ـ266).
جالب توجه اين كه: مدتي ماه (بر اثر ابرهاي متراكم) بر بني اسرائيل طلوع نكرد (هرگاه ميخواستند از مصر به طرف شام بروند احتياج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم ميكردند) به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ وحي شد كه استخوانهاي يوسف را از قبر بيرون آورد (تا وصيت او انجام گيرد) در اين صورت، ماه را بر شما طالع خواهم كرد. موسي ـ عليه السلام ـ پرسيد كه چه كسي از جايگاه قبر يوسف آگاه است؟ گفتند: پيرزني آگاهي دارد. موسي ـ عليه السلام ـ دستور داد كه آن پيرزن را كه از پيري، فرتوت و نابينا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسي ـ عليه السلام ـ به او فرمود: «آيا قبر يوسف را ميشناسي؟» پيرزن عرض كرد: آري. حضرت موسي ـ عليه السلام ـ فرمود: ما را به آن اطّلاع بده. او گفت: اطلاع نميدهم مگر آن كه چهار حاجتم را بر آوري: اول: اين كه پاهايم را درست كني. دوم: اينكه از پيري برگردم و جوان شوم. سوم: آن كه چشمم را بينا كني. چهارم: آن كه مرا با خود به بهشت ببري.
اين مطلب بر موسي ـ عليه السلام ـ بزرگ و سنگين آمد. از طرف خدا به موسي ـ عليه السلام ـ وحي شد، حوائج او را برآور. حوائج پير زن برآورده شد. آن گاه او مكان قبر يوسف ـ عليه السلام ـ را نشان داد. موسي ـ عليه السلام ـ در ميان رود نيل جنازة يوسف ـ عليه السلام ـ را كه در ميان تابوتي از مرمر بود بيرون آورد و به سوي شام برد. آن گاه ماه طلوع كرد. از اين رو، اهل كتاب، مردههاي خود را به شام حمل كرده و در آن جا دفن ميكنند.( علل الشرايع، ص 107؛ بحار، ج 13، ص 127).
جنازة يوسف ـ عليه السلام ـ را (بنابر مشهور) كنار قبر پدران خود دفن كردند. اينك در شش فرسخي بيت المقدس، مكاني به نام قدس خليل معروف است كه قبر يوسف ـ عليه السلام ـ در آن جا است. این مکان اکنون در نزديكي شهر نابلس از شهرهاي فلسطين می باشد.