چند کرامت امام باقر علیهالسلام
به برخی از کرامات آن حضرت که در کتابهای معتبر شیعه آمده اشاره میشود:
1. جابر جعفی نقل میکند که با حضرت همسفر حج بودم که در راه پرنده قمری بر کجاوه نشست و صدا مینمود من خواستم او را بگیرم حضرت فرمود جابر او را نیازار به ما پناه آورده. او از ماری شکایت میکند که جوجههای او را میخورد میخواهد تا من دعایش کنم از شر او ایمن شود... راه را ادامه دادیم. آن حضرت از کجاوه پیاده شد و به سوی ریگ زاری رفت و ریگها را کنار زد از زیر سنگی چشمهای جوشید از آب آن سیراب شده و وضو گرفتیم... هنگام صبح به نخلستانی رسیدیم نزدیک نخل خشکی رفت و فرمود ای نخل... ما را اطعام کن نخل سبز شد و کج شد پر از خرما که ما از آن سیر خوردیم. (حر عاملی، اثبات الهداة، تهران، مکتبة الاسلامیه، ج5، ص302)
2. ابوبصیر روایت کرده به حضرت عرض کردم من شیعه و دوست شما هستم و نابینا و ناتوان، بهشت را برای من ضامن شوید... دست به چشم من کشید بینا شدم و همه ائمه را در حضور آن حضرت مشاهده کردم و سپس گفت به دور نگاه کن به خدا جز سگ و خوک و میمون ندیدم دست بر چشم من کشید دوباره به حالت اول برگشتم. (همان، ص 303)
3. ابوبصیر نقل میکند حضرت باقر ـ علیهالسلام ـ به من فرمود وقتی به کوفه برگردی پسری برای تو متولد میشود و او را عیسی مینامی و پسر دیگری که او را محمد مینامی که آنها از شیعیان ما هستند... برگشتم هر دو واقع شد. (همان، ص 305)
4. و همو نقل میکند حضرت روزی وارد مسجد شد جوانی با صدای بلند میخندید حضرت فرمود در مسجد میخندی در صورتی که پس از سه روز از اهل قبور خواهی شد. چون روز سوم شد مرد و آخر روز به خاک رفت. (همان، ص 305)
5. قطب راوندی از ابوبصیر نقل میکند با امام باقر ـ علیهالسّلام ـ وارد مسجد شدیم حضرت به من (ابوبصیر) فرمود: از مردم بپرس که آیا ابوجعفر را میبینید از هر کس پرسیدم گفت نه! تا آنکه ابوهارون مکفوف (نابینا) داخل شد حضرت فرمود از او بپرس، پرسیدم گفت: آیا آن حضرت نیست که ایستاده: گفتم از کجا فهمیدی پاسخ داد چگونه نبینم در حالیکه آن حضرت نوری است درخشنده. (شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قم، هجرت، چاپ اول، 1366ش، ج2، ص190)