كدام نيستى قبل از نيستى اول وجود داشته؟ و كدام هيچ قبل از هيچ كلى بوده است؟ چگونه ممكن است وقتى كه هيچ چيز نبوده هيچ چيز واقع شده باشد زيرا آنچه را شما هيچ مى دانيد بالأخره يك وقت چيزى بوده است؟
اين پرسش به نظر نامعقول مى رسد، زيرا در بين نيستى و عدم ها فرض تقدم و تأخر و نيستى اول صحيح نيست، و از اين نامعقول تر اين پرسش است كه كدام نيستى قبل از نيستى اول بوده; زيرا به فرض اين كه در نيستى هم تقديم و تأخير فرض شود فرض نيستى قبل از نيستى اول ديگر غلط و بى معنى است مگر آن اول، اول نباشد حتى در وجود و هستى نيز پرسشى بدينگونه كه كدام وجود پيش از وجود اول بوده، صحيح نيست مثل اينكه بگوئيم! «پيش از عدد يك كدام عدد بوده است؟».
هم چنين اين سؤال كه «كدام هيچ قبل از هيچ كلى بوده است» معنى ندارد زيرا هيچ قبل از هيچ كلى تصور نمى شود
اين سؤال هم كه «چگونه ممكن است وقتى هيچ چيز نبوده هيچ واقع شده باشد» مجمل است چون هيچ چيز به وصف هيچ چيزى واقع نمى شود، و علّتى
{jcomments on}هم كه ذكر شده به جمله «چگونه ممكن است وقتى هيچ چيز نبوده هيچ چيز واقع شده باشد» ارتباط پيدا نمى كند زيرا آنچه را شما هيچ مى دانيد بالاخره يك وقت چيزى بوده است به علاوه آنچه را هيچ مى دانيم لازم نيست يك وقت چيزى باشد بلكه ممكن است هميشه هيچ باشد مثلا اجتماع نقضين، مثل بود و نبود يك چيز، در هيچ وقت هيچ چيز نبوده است
اين پرسش ها معقول و منطقى به نظر نمى رسد، و اگر فرضاً طرح كننده آن، نظر صحيحى داشته و عبارتش رسا نباشد يا درست ترجمه نشده باشد بايد مقصدش را دريافت، و سپس جواب داد
به هر حال اينگونه پرسش ها با فرض اينكه معقول طرح شود، اگر هم مجهول بماند در جائى خللى ايجاد نكرده و به مسائل دينى و عقايد اسلامى خدشه اى وارد نمى سازد، هر كدام را كه توانستيم از عقل مستقيم و قرآن مجيد و اخبار معتبر، جواب بگيريم، آن جواب را مى پذيريم و روى چشم مى گذاريم هر كدام هم كه بلاجواب ماند ضميمه مجهولات بى شمار خواهد شد