نظر برخی از فلاسفه بر وجود خدا

 

لاينبز» مى گويد: هر حقيقتى را كه عقل به طور اثبات با نفى تقرير مى كند بايد در اثبات يا نفى آن، بر دو اصل عقلى ضرورى اعتماد كند

ـ اصل تناقض

ـ اصل علت كافيه (علت تامّه)

و اين گونه توضيح مى دهد: هر چه را كه ما تصوّر كنيم: يا ممكن است يا ممتنع و يا واجب.

هر چيزى كه: تصوّر وقوع آن موجب تناقض عقلى باشد مستحيل و «ممتنع» است

هر چيزى كه تصور وقوع آن موجب تناقض عقلى نباشد «ممكن است»

و هر چيزى كه: تصوّر عدم آن موجب تناقض عقلى باشد «واجب الوجود» است

هم چنين هر چه را كه مى بينيم بر اساس قانون عليت بايد علتى داشته باشد كه سبب وقوع آن باشد و بايد اين علت، كافى و تام باشد; زيرا عدم وجود علت

{jcomments on}كافى براى وقوع آن، موجب تناقض عقلى است

سپس بر اساس اين دو اصل مى گويد: معرفت ممكن و تعليل وقوع آن به اين نحو حاصل مى شود كه براى حكم به امكان حصول شرع كافى است اين جهت را بررسى كنيم (بر اساس اصل تناقض) كه آيا تصوّر حصول و وقوع آن شىء. مستلزم تناقض عقلى است يا نه؟ پس اگر تصور وقوع آن مستلزم تناقض عقلى نبود، حكم به امكان آن مى كنيم هر چند عقل حصول آن را بعيد شمرده و از تصور كيفيت حصول آن عاجز باشد.

و پس از اين كه مى بنيم چنين شيئى كه تصور وقوعش مستلزم تناقض عقلى نيست (و تصوّر عدم وقوعش نيز مستلزم تناقض نيست) واقع شده و در خارج وجود دارد بر اساس اصل علت تامّه، حكم مى كنيم كه لابد علت تامه دارد و آن همان وجود واجب الوجود است

لاينبز آراء خود را در وجود و ايجاد از عدم بر اين اساس قرار داده و به خدا ايمان آورده و به خلق عالم از عدم نيز ايمان آورده و به اين كه خالق عالم خداى متّصف به جميع صفات كمال است نيز ايمان آورده است

او توضيح مى دهد كه: ايجاد مخلوقات، از عدم ممكن است، زيرا تصور آن موجب تناقض عقلى نيست هر چند عقل از تصور چگونگى آن عاجز باشد، اما اين عالم كه واقعى و قابل مشاهده است موجودات و خودش را ايجاد نكرده، زيرا اين قول مستلزم تناقض عقلى است; پس درمى يابيم كه علت كافى براى وجود آن هست به جهت اين كه بدون علّت كافى موجود نمى گردد لذا اين موجودات و نظام محكم و استوار آنها، علت كافى دارند كه بايد منتهاى قدرت، حكمت، علم، و تمام صفات كمال باشد، و آن خداوند متعال است كه واجب الوجود است، و انكار او

مستلزم تناقض عقلى است

دكارت مى گويد: من فكر مى كنم، پس من موجودم، پس مرا چه كسى ايجاد كرده؟ و كى آفريده؟ من خودم را نيافريده ام پس ناچار آفريننده اى دارم آن آفريننده بايد واجب الوجود باشد و محتاج به كسى كه او را بيافريند يا وجودش را نگهدارد نباشد بايد به تمام صفات كمال متصف باشد. چنان خالقى خداست كه آفريننده هر چيز است.

اكوپناس در دليل حدوث مى گويد: اقامه برهان بر وجود خدا به علل طبيعى ممكن است، زيرا تمام حركات از حركات سابق ناشى مى شود و حركات سابق از حركات سابق تر.

بنابراين، حركت يا بايد منتهى به محرك اول بشود و يا به فرض تسلسل، نهايت نداشته باشد و اين فرض (فرض تسلسل) عقلا محال است

او مى گويد موجوداتى كه در اين عالمند، همه ممكن الوجودند كه مى شود باشند، ولى حتماً نبايد باشند. اين ممكن بايد بر موجودى كه وجودش ضرورى است ـ كه حتماً بايد باشد و واجب الوجود است ـ اعتماد داشته باشد.

و در برهان نظم كه سومين برهانى است كه اقامه مى كند مى گويد:

در اين عالم شواهد غير قابل شمارشى، دلالت بر وجود نظم مى كند كه حتى جمادات به طريق منظمى حركت دارند. پس چگونه وجود اين نظام محكم بدون قوه عاقله اى كه خالق اشياء است ممكن است؟

ما مى توانيم به طريق فهم طبيعى بفهميم كه خدا هست و يگانه است چون وجود او و يگانگى او در عجائب عالم و نظم نيكوى كائنات، درخشان است.

پاسكال مى گويد: خداشناسى ما از ادراكات نخستين ما است كه نيازى به

براهين عقلى ندارد; زيرا من ممكن بود نباشم چون امكان داشت مادرم پيش از ولادت من بميرد. پس من نه واجب الوجودم و نه وجودم ازلى است و نه بى نهايت، پس بايد موجودى كه واجب الوجود و دائم و ازلى است باشد كه وجود من مُستند و مربوط به او و از او باشد و آن همان خداست كه موجود بودن او را به درك نخستين درك مى كنيم بدون آن كه نيازى به دلائل عقلى باشد، وليكن بر كسانى كه اين معرفت و ايمان قلبى هنوز روزيشان نشده است لازم است كه براى رسيدن به آن توسط عقول خود كوشش كنند.

ابن رشد در كتاب «الكشف عن مناهج الادلة فى عقائد الملة» در اثبات وجود خدا به دو برهان اعتماد كرده است

نخستين عنايتى كه در آفرينش انسان و موجودات ديگر نسبت به آنها شده است، كه آن را دليل عنايت ناميده است. و ديگر اختراع ذوات و حقايق موجودات مثل به وجود آوردن حيات در جماد و ادراكات حسى و عقلى، و آن را به دليل اختراع موسوم ساخته است.

سپس مى گويد: برهان عنايت برهان اول (برهان عنايت) مبنى بر دو اصل است

ـ جميع موجوداتى كه در پيرامون ما هستند با وجود انسان موافقت و مناسبت دارند.

ـ اين موافقت بطور ضرورت و حتم از كسى صادر شده است كه قصد و اراده دارد زيرا اين گونه توافق و تناسبى بطور اتفاق و تصادف واقع نمى شود.

و باز مى گويد: يقين به موافق بودن اين كائنات با وجود انسان، حاصل مى شود از ملاحظه موافقت شب و روز، آفتاب و ماه و فصول چهارگانه، زمين، بسيارى از

حيوانات، جانوران، گياهان، جمادات، و چيزهاى ديگر مانند باران، و نهرها و درياها، و معادن; وكلا توافق زمين، آب، آتش و هوا (و همه عناصر) با وجود انسان آشكار است

و هم چنين عنايت در اعضاى بدن انسان، و اعضاى حيوان به اين معنى كه با حيات و وجود انسان ها موافق است، ظاهر است، و بطور كلى شناخت منافع تمام موجودات اين موضوع را تثبيت مى نمايد، و لذا هر كه بخواهد كمال معرفت را به خدا حاصل كند، واجب است از فوائد موجودات فحص و كاوش كند.)

ذكر اين چهار مورد اخير بنابر نظر قدما درباره عناصر جهان است كه آنها را چهارتا مى دانستند، لذا ما براى كامل نمودن مطلب، در پرانتز آن را عموميت داديم

در ص 81 مى گويد: جهان مصنوع خداوند متعال است و يكى از طرقى كه بر آن دلالت دارد طريق عنايت است همان طور كه انسان وقتى چيزى را ببيند كه داراى شكل مخصوص و قدر و اندازه معين و وضع خاصى است به نحوى كه منفعت و فايده خاصّى از آن حاصل شود ـ كه اگر به شكل و اندازه و وضع ديگرى بود آن منفعت را نداشت ـ علم قطعى پيدا مى كند كه براى آن چيز سازنده اى هست كه آن را ساخته است، لذا شكل، اندازه و خصوصيات ديگر آن، در حصول اين منفعت سهيم بوده و مشاركت دارند، و نمى شود كه همراهى اين صفات در حصول اين منفعت به اتفاق و تصادف باشد، كه مثلا اگر انسان سنگى را ببيند كه شكل، اندازه و وضع آن به نحوى است كه بر روى آن نشستن، مناسب است، علم پيدا مى كند كه آن سنگ را كسى ساخته و پرداخته است، در تمام عالم نيز مطلب به همين قرار است، آدمى وقتى كه

به خورشيد و ماه و ساير ستارگان كه فصول چهارگانه، شب و روز، ابر و باران، آبها، بادها، و آبادانى زمين و ساير كائنات از حيوانات و گياهان، از توافق آنها حاصل مى شود، نظر كند.

و يا خشكى و آبها و هوا را بنگرد كه با زندگى انسان و ساير موجودات خشكى و آب زى و هوازى سازگارند. و دريابد كه اين نام و اوضاعى كه هست اگر اختلال پيدا كند ـ و كم و زياد شود ـ وجود و زندگى اين مخلوقات (از نبات و حيوان و انسان) اختلال پيدا مى كند.

انسانى كه اين اوضاع را و اين نظام و منافع را مى بيند بطور قطع علم پيدا مى كند كه عالم مصنوع است چون ضرورى است كه اين هماهنگى اشياء براى منافع خاص از روى اتفاق و تصادف حاصل نخواهد شد.

سپس مى گويد از آنچه گفتيم معلوم مى شود كه اين برهان قطعى است و بسيط است زيرا بر دو اصلى كه همه بر آن اتفاق داشته، به آن معترفند، مبتنى مى باشد يكى اين كه اجزاى عالم موافق وجود انسان و سائر موجودات است، و ديگر اين كه هر چيزى كه اجزائش مناسب براى فائده و منفعتى باشد، مصنوع است; پس نتيجه اين دو مقدمه، اين است كه عالم مصنوع است (و اجزاء آن براى حصول منافعى ساخته شده) و صانع و سازنده اى دارد.

بعد شروع مى كند به تفسير برخى از آيات قرآن مجيد كه اين برهان را با بليغ ترين بيان تقرير مى نمايند

5 1 1 1 1 1 Rating 5.00 (1 Vote)
GRID LIST
موفقیت
گنج
طلاق
شوهرداری
ازدواج
Wednesday, 27 September 2023
الأربعاء, ۱۲ ربيع الأول ۱۴۴۵
چهارشنبه, ۰۵ مهر ۱۴۰۲

Please publish modules in offcanvas position.