اگرچه آسمان دل گرفته در غروب ها
شکسته موج های غم ستاره های خوب ها
پرنده های آبی ترانه در قفس شبی
نخوانده اند یک غزل بخاطر قلوب ها
نشسته دیده ها به در مگر که بر دمد سحر
میان کوچه ای که بسته در بر آن رسوب ها
به دست تازیانه شب ،شکسته پای صبح دل
و قامت قنوت هم شکسته زیر چوب ها