سلام ای نوبهار عاشقی ها
عزیز روزگار عاشقی ها
شد از دریای شیرین نگاهت
دل شوریده ،زار عاشقی ها
نسیم پیچش زلف تو هر صبح
کشاندم تا دیار عاشقی ها
نه یک جمعه،تمام سال ها را
نشاندم در قرار عاشقی ها
نگار صبح های عهد عشقم
بهار و افتخار عاشقی ها
ببین جان تا لب آمد از غم تو
نشد سر انتظار عاشقی ها
ولیکن عشق تو هر لحظه افزون
شد اندر سینه زار عاشقی ها
چنان«رحمان» که در امید وصلت
برید از غیر کار عاشقی ها
دخیل اندر خم زلف شما بست
و داد آن سر به دار عاشقی ها
هزاران عاشقت جان فرش کردند
که بازآیی سوار عاشقی ها.
شاعر:رحمان زارع
جمعه دوم فروردین1392 شیراز.