آن زمان هایی که دنیا خوب بود
ساده بود و سادگی محبوب بود
سینه ها یکرنگ بود و هفت رنگ
فرش های سر به دار چوب بود
کوچه همچون خانه،همسایه خودی
دیدن همسایه ها مطلوب بود
دختر همسایه ناموس همه
با حیا و عفت و محجوب بود
از صفاي سفره و نان حلال
ديده درويش و هوي مصلوب بود
دست های خالی ما غم نداشت
دل قوي از روزي مكتوب بود!
چوب خط ها گرچه پر می شد ولی
صبر بقال محل ایوب بود
سختی نان گرچه بود و شرم مرد
با قناعت شرم ها مغلوب بود
بی شعار طفل کمتر راحتی
بوستان با غنچه ها مطروب بود
لشکری از بچه های با نشاط
گرم بازی با دو شاخه چوب بود
زندگی در جمع شیرین بود چون
آب مردم جمله بر یک جوب بود
زر قناري بود و زاغك تير از آن
كاسبي پر خير و بي آشوب بود
دین و ایمان موجب آقایی و
بی خدا گر کدخدا مغضوب بود
آرزو «رحمان»هنوزم عیب نیست
کاش چرخ زندگی مقلوب بود
کاش می افتاد کاج و سیم برق
مثل شعر کاج ها معیوب بود
تا جهان از سر بگیرد ارتباط
ارتباطات آن زمان ها خوب بود
شاعر: رحمان زارع
شیراز1392