آسمان دلش گرفته بود
زار زار گریه کرد
ناله کرد
فکر راه چاره کرد
اشک های آسمان دل گرفته ریخت روی گونه اش
قطره قطره یک ستاره شد
تارهای عنکبوت شب تنیده پاره کرد
عقده های دست های بسته را گشود
چاره کرد
تا قنوت ساده ای
با پرنده ی دعا
سوی آفتاب جان روانه کرد
آن پرنده با نسیم صبح گاه
راه آسمان گرفت
رفت و رفت
از ستاره ها گذشت
از غبار ابر پاره پاره ها گذشت
رفت و رفت
از من و شما گذشت
از تمام جمله های همچو ما گذشت
رفت و رفت
تا وجود او تمام آرزو شد و وصال
بی قرار و پرخیال
رفت و رفت
تا به کهکشان رسید
تا به سرزمین عشق
بارگاه آفتاب جان رسید
او به آفتاب پشت ابرها سلام داد
چشم خواب آسمان شکست
عقده ها گسست
قلب مرده ی زمین تپید
یک جواب تازه از سلام روشنی رسید
آسمان دوباره لب گشود خنده کرد
ابرها کنار رفت
آن سلام سبز و شاد در پی بهار رفت
با سلام آفتاب روز نو فرا رسید
زندگی توان گرفت
آن قنوت نیمه خسته جان گرفت
آفتاب صبرها سلام داد
یک پیام عاشقان مبارک است عیدتان نوشت
با شکوفه های روشنی روانه کرد
آن سلام سبز و سرو
آمد و به دشت غنچه های اشک های عاشقی جوانه زد
بهـــــــــــــــــار شد
آره شاخه ای سلام بود
آمد و بهار شد
تا که باورت شود که می شود
یک سلام داد و یک بهار چید
با سلام عاشقی بهـــــــــار شد.
شاعر:رحمان زارع
آذر 1388 شیراز