حکایت زنگوله ی قاطر آسیابان

آسیابشخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندم‌ها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود.

از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!»

آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی‌کند».


آن شخص دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟»

آسیابان گفت: «برو این پدر سوخته‌بازی‌ها را به قاطر من یاد نده!»

5 1 1 1 1 1 Rating 5.00 (3 Votes)
Sunday, 03 November 2024
الأحد, ۰۱ جمادى الأولى ۱۴۴۶
یکشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۳

Please publish modules in offcanvas position.