ماه آمد و شعبان به قدومش سپری کرد
بر دولت دوران رمضات تاجوری کرد
از هشت در هشت بهشــــــتم بگشودند
در هر طرفی ساقی جان جلوه گری کرد
زنجیر برآن هفت در از هفت جهت بست
از رحمت بی واسطه پیــــــغام بری کرد
جان را به دگر بار بهاران به برآورد
گل شاخه ی پژمرده ی دل را ثمری کرد
آن مرغ سحر باز غزل خواند دراین باغ
شوقم به هواخواهی گل راهبــــــــری کرد
هر قطره ی شوقی که دل از جام سحر چید
آیینه ی جان شست و ز هر عیب بری کرد
آن راز که درگنجه ی شـب بود نهفته
بر همسفران سحرش پرده دری کرد
دامان کسی تر نشد اندر خــــــــــم ایام
کاو نوحه ی شب خواند و شبی دیده تری کرد
هر صبح نسیم از لب دیدار اذان گفت
معشوق کسی یافت کزینجا گذری کرد
آن یافت ره گنج سعادت که در این بخت
هم صحبتی صبح و نسیم سحری کرد
رحمان بغنیمت شمر این صبح که تا عصر
بسیار گل از باغ جهان ره سپری کرد.
شاعر:رحمان زارع