عشق بزم خود محیا می کند
کربلا را عشق معنا می کند
خیمه ها از تشنگی در تاب و تب
العطش با اشک سودا می کند
تا که شرم باغبان را نشکند
یاس لب پنهان ز بابا می کند
کودکی شش ماهه هم چون آفتاب
غرق خون سرخ لالا می کند
آن برادر دل به دریا می زند
زین برادر دست کوتا می کند
جان به جای آب آن میراب عشق
می برد تقدیم دریا می کند
ذبح اعظم را خدا می خواند و
محشری عظمی محیا می کند
در غروب عشقبازی آفتاب
سجده در تعظیم صحرا می کند
بر نماز عاشقانه قبله گاه
از تنور عشق بر پا می کند
تا که پیوسته است با صحرا و عشق
دل طواف حج صحرا می کند
هر دمش حرف از صلات عاشقی ست
یا حسینش خیمه بر پا می کند
شاعر: رحمان زارع
آبان 1392 شیراز