طنین آمدنت در دلم جوانه زده
طلایه دار قمیصت سری به خانه زده
به پیشباز قدومت غلام خانه ی دل
غبار منزل رخ را نم شبانه زده
بیا که ثانیه هایم به جرم شیدایی
تمام خاطره ها را به تازیانه زده
و دست خسته ی ایمان رنگ و رو رفته
به پای همت خویش آفت بهانه زده
بهار مانده به راه و خزان هزاره شده
هزار سال غمت با قصیده چانه زده
بیا که از پس عمری کلاغ دیدن ها
دوباره شاپرکی در دل آشیانه زده
اجاق خانه ی خاکی دوباره گرم از توست
به چشم خیس زمستان شکوفه لانه زده
کبوتری که تورا خانه خانه می پرسید
شنیده بوی تو را و به کعبه شانه زده.
شاعر: رحمان زارع
دیماه 1392 شیراز
قمیص:پیراهن ( تلمیح به داستان حضرت یوسف «ع»)