خداي عشق ؛ غزلي عاشقانه

غزل عاشقانه ؛ خداي عشق

 

عزيز شهر و ماه و يوسف او

خداي عشق ، بي تعارف او

 

هم او كه در بساط يزدانيش

نيافريده از براش هم كف ، او

 

طواف مي كند سرش خورشيد

شده ست گرم اين تشرّف او

 

 

به غمزه اي گرفته شهري را

چه ساده مي كند تصرّف او

 

بهار عطر از آن شبي دارد

كه كرده كوي او توقّف او

 

گرفته راه عشق بازي پيش

چو ديده شيخ و پاپ و اسقف او

 

بريده شد غزل كه از وصلش

نيافت كامي از تلطّف ، او

 

شود به زير بال و پر « رحمان »

تو را بگيرد از تصادف او ؟!

 

شاعر:رحمان زارع

1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
Monday, 16 September 2024
الإثنين, ۱۲ ربيع الأول ۱۴۴۶
دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۳

Please publish modules in offcanvas position.