شعر عاشقانه « اين باده ي يك جمله اي » از رحمان زارع
گاه گاهي بوي عطرت بر مشامم مي رسد
گه ز مشهد گه ز قم گاهي ز شامم مي رسد
گاه در خضرا نشان از كوي يوسف مي دهند
گاهي از شيراز بويي سبزه فامم مي رسد
بوي سيب كربلا پيچيده در دنياي عشق
هر كجا رو مي كنم اين قوت عامم مي رسد
بيت الاحزان خانه ي دل گشته اي يوسف بيا
بي تو غم هاي جهان يكجا به كامم مي رسد
پخته ام عمري به سوداي وصالت سينه را
آخر آيا دست دل بر فكر خامم مي رسد؟
گفت رحمان ! دست كوتاهت كجا خرما كجا؟!
پلّه كردم خويش را ، آيا پيامم مي رسد؟
گفت دل : خوش باش، اي انديشه مي بينم كه بر
آستان حضرتش هر شب سلامم مي رسد
مستي ام دائم شد از اين باده ي يك جمله اي
زين پسش لبريزتر جام مدامم مي رسد .
شاعر:رحمان زارع