پسر شبان و دختر پادشاه

گویدا:چوپان و دخترپادشاه

اختصاصی گویدا :  آتش دختر سلطانی در جان پسر شبانی  شعله گرفت.کاش دل فاش مادر کرد.

گفت:

صدشکر که یزدان پسرچوپانی               دامادکند به دختر سلطانی

این خود نه عجب باشد اگر اوخواهد       یک لحظه کند باز،در رحمانی

 

پس ، پسر آن راز با پدر باز گفت.

گفت:

هرکس گلیم و پای خویش را وجب نکرد           او فهم هیچ زیر و روی و روز و شب نکرد

پرواز باز با   کبوتران   ندید    کس                    کانگشت بر دهان خویش از عجب نکرد

بین قدر خود که هر که قدر خود ندید را              جز اشک و آه و ای دریغ و کاش ادب نکرد

 

از مجموعه حکایات  رحمان زارع

 

4.8333333333333 1 1 1 1 1 Rating 4.83 (6 Votes)
Thursday, 12 September 2024
الخميس, ۰۸ ربيع الأول ۱۴۴۶
پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳

Please publish modules in offcanvas position.