گروه فرهنگی گویدا / اسامی دخترانه با حرف پ به همراه معنای اسامی
اگر می خواهید برای نوزاد دختر خود با حرف پ اسمی انتخاب کنید می توانید از اسامی زیر کمک بگیرید. ما اسامی اسلامی و ایرانی با معنا و مفهوم را به شما پیشنهاد می کنیم . بهتر است فرزندانمان نام هایی داشته باشند که گیج کننده و دشوار در تلفظ نباشند و به ویژه بار معنایی و فرهنگی مناسبی داشته باشند و در نامگذاری فرزندانمان غرب زده و شرق زده نباشیم.
ردیف | اسم فارسی | معنی نام |
۱ | پاپوک | نعنای دشتی با گل آذینی مثل سنبل |
۲ | پادمیرا | جاویدان، نگهبان مهر و محبت، نگهدارنده عشق |
۳ | پادنا | اسم یکی از بخش های تابعه شهرستان سمیرم، منطقه ای در شمال کوه دنا و نیز نام نیز رودخانه ای در همین منطقه که گوارایی آب آن معروف می باشد. |
۴ | پادینا | در گویش همدانی به گل پونه یا پودینه گفته می شود. |
۵ | پارامیدا | پارامیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا و دانشمند و نیز بانوی پرمهر است. |
۶ | پاردیس | پردیس: بهشت |
۷ | پارمیدا | = پارامیدا، پارامیس، پرمیس = بانوی دانشمند یا بانوی پرمهر |
۸ | پارمیس | پرمیس، نام دختر بردیا و نوه کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانشمند یا بانوی پرمهر است. |
۹ | پارمین | نام همسر داریوش پادشاه هخامنشی |
۱۰ | پارنا | نام قلهای در نزدیکی پل دختر |
۱۱ | پاشنگ | خوشه ی انگور |
۱۲ | پاک آفرین | آفریننده پاک |
۱۳ | پاک رخ | پاکیزه رو، زیبا رو |
۱۴ | پاک گوهر | پاک گهر |
۱۵ | پاکدخت | دختر پاک و عفیف |
۱۶ | پاکنوش | پاک نوشنده |
۱۷ | پالیز | باغ |
۱۸ | پامچال | گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی |
۱۹ | پانتی | نام همسر آریاسب از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی |
۲۰ | پانیا | محافظ نگهدارنده |
۲۱ | پانیذ | شکر، فانیذ |
۲۲ | پانیک | کسی که قدمش نیک است، خوش قدم |
۲۳ | پایون | پیرایه، زیور، آرایش |
۲۴ | پاییز | هنگام پاییز، برگ ریزان، مجازا دختر زیبا رو |
۲۵ | پاییزان | هنگام پاییز |
۲۶ | پدیده | آنچه اتفاق می افتد یا وجود دارد و می توان آن را تجربه کرد، شخص یا حادثه چشمگیر |
۲۷ | پرارین | خوب و نیکو |
۲۸ | پرارین دخت | دختر نیکو و خوب |
۲۹ | پربها | با ارزش، قیمتی، ارزشمند |
۳۰ | پرتو | درخشش، تلألو |
۳۱ | پرخیده | از لغات اساطیری است. |
۳۲ | پردخت | یا مخفف پریدخت |
۳۳ | پردیز | پردیس |
۳۴ | پردیس | فردوس، باغ، بستان |
۳۵ | پرزاد | پر + زاد (زاده)، مخفف پری زاده |
۳۶ | پرسا | نرم و لطیف مانند پر |
۳۷ | پرستش | نیایش، عبادت |
۳۸ | پرستک | پرستو |
۳۹ | پرستو | پرنده ای سیاه و سفید با بال های باریک که مهاجر است. |
۴۰ | پرستوک | پرستو نام اصیل پارسی |
۴۱ | پرسون | برهون هاله، خرمن ماه |
۴۲ | پرسیا | پرشیا |
۴۳ | پرشاد | نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی |
۴۴ | پرک | ستاره سهیل، تاج |
۴۵ | پرگام | نام امپراطوری ای در زمان سلوکیان |
۴۶ | پرگان | |
۴۷ | پرگشا | پرگشاینده، پرواز کننده |
۴۸ | پرگل | (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل |
۴۹ | پرگل | (به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل |
۵۰ | پرگون | لطیف چون پر |
۵۱ | پرمون | زینت و آرایش |
۵۲ | پرمیس | پارمیس، نام دختر بردیا ونوه کوروش کبیر، پارمیدا تغییر یافته نام اوستایی پرومیثه یا پرومیزد و به معنی بانوی دانا دانشمند یا بانوی پرمهر است. |
۵۳ | پرن | پروین |
۵۴ | پرنا | پرنیان |
۵۵ | پرناز | مرکب از پر + ناز (زیبا، قشنگ) |
۵۶ | پرناک | جوان، برنا |
۵۷ | پرند | پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده |
۵۸ | پرندخت | دختر لطیف چون پرند (پرند = پارچه از جنس ابریشم) |
۵۹ | پرنددخت | پرندخت |
۶۰ | پرنددیس | پرندیس |
۶۱ | پرندک | پشته، کوه کوچک |
۶۲ | پرندوش | پس پریشب |
۶۳ | پرندیس | نرم و لطیف چون پرند |
۶۴ | پرندین | نرم و لطیف چون پرند |
۶۵ | پرنسا | مانند ستاره پروین، دیبای منقش و لطیف، پرنیان |
۶۶ | پرنوش | به ضم پ، شیرین، زیبا، دوست داشتنی |
۶۷ | پرنون | پرنیان |
۶۸ | پرنیا | فرنیا |
۶۹ | پرنیان | پارچه ی ابریشمی دارای نقش و نگار |
۷۰ | پرنین | مانند پر |
۷۱ | پرو | پروین |
۷۲ | پروا | ملاحظه، فرصت و زمان پرداختن به کاری، فراغت و آسایش، توجه |
۷۳ | پروانه | حشره ای زیبا با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ |
۷۴ | پرور | ریشه پروردن، دارای پر |
۷۵ | پروش | لطیف چون پر |
۷۶ | پروین | دسته ای از شش ستاره درخشان در صورت فلکی ثور، ثریا |
۷۷ | پری | در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا، نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند. |
۷۸ | پری پیکر | آنکه اندامی زیبا چون پری دارد |
۷۹ | پری تاج | پری (موجود افسانه ای بسیار زیبا) + تاج، سرآمد پریان |
۸۰ | پری جان | مرکب از پری + جان (اژه محبت آمیز در خطاب به اشخاص، به معنی عزیز) |
۸۱ | پری دخت | دختر پری، نام دختر پادشاه چین که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم از او زاده شده است. |
۸۲ | پری سیما | پری (فارسی) + سیما (عربی) پریچهره، زیبارو |
۸۳ | پری گل | زیبا چون گل و پری |
۸۴ | پری ویس | نام زنی در ویس و رامین |
۸۵ | پریا | زیبا چون پری |
۸۶ | پریاس | گلبرگ یاس، زیبا و با طراوت، شاداب و جذاب |
۸۷ | پریان | پری ها |
۸۸ | پریچه | پری کوچک |
۸۹ | پریچهر | پریچهره |
۹۰ | پریچهره | آن که چهره ای زیبا چون پری دارد، زیبا رو |
۹۱ | پریرخ | پریچهره، زیبا رو |
۹۲ | پریرو | پری چهره، زیبا رو |
۹۳ | پریزاد | زاده پری، زیبا، نام همسر داریوش دوم پادشاه هخامنشی |
۹۴ | پریزاده | پریزاد |
۹۵ | پریژه | پری کوچک |
۹۶ | پریسا | مانند پری، زیبا چون پری |
۹۷ | پریسان | مانند پری، دختری که مثل پری زیبا است، بانویی زیبا چون پری |
۹۸ | پریشا | پری شاه، شاه پری ها |
۹۹ | پریفام | زیبا چون پری |
۱۰۰ | پریفر | دختر زیبا و با وقار، دختری که مانند پریان زیباست و با شکوه و وقار است، مرکب از پری و فر |
۱۰۱ | پریماه | زیبا چون ماه و پری |
۱۰۲ | پرین | نرم و لطیف چون پر، نام بانوی دانشمند ایرانی، دختر گبادشاه که یک نسخه از اوستا را به زبان پهلوی برای دستوران و موبدان هندی رونویسی کرد. |
۱۰۳ | پریناز | دارای ناز و کرشمه ای چون پری |
۱۰۴ | پرینام | دارای نامی زیبا |
۱۰۵ | پرینوش | دارای نامی زیبا |
۱۰۶ | پریوش | زیبا چون پری |
۱۰۷ | پسته | میوه ای کوچک و بیضوی که مغز آن خوراکی است، در شعر استعاره از دهان معشوق |
۱۰۸ | پگاه | سپیده دم، صبح زود |
۱۰۹ | پوپک | پرنده ای که تاجی از پر بر سر دارد، هدهد |
۱۱۰ | پوپه | پوپک |
۱۱۱ | پوران | پوران دخت |
۱۱۲ | پوران | یادگار، جانشین |
۱۱۳ | پوران دخت | از شخصیت های شاهنامه، نام ملکه ایران در دوران ساسانی و دختر خسرو پرویز پادشاه ساسانی |
۱۱۴ | پولک | دایره هایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار می رود ، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است. |
۱۱۵ | پونا | در گویش سمنان پونه |
۱۱۶ | پونه | گیاهی معطر از خانواده نعناع |
۱۱۷ | پیچک | گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد. |
۱۱۸ | پیدرا | رودی در امریکا |
۱۱۹ | پیروزدخت | مرکب از پیروز (فاتح یا فرخنده یا خوشحال) + دخت (دختر)، نام دخترفیروز پسر قباد پادشاه ساسانی |
۱۲۰ | پیمانه | جام شراب |
۱۲۱ | پیوند | پیوسته بودن دو یا چند کس یا چیز به هم |