گروه فرهنگی گویدا / مناجات عاشقانه ی شهدا «3»
خدايا!
هميشه ميخواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونهاي از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. ميخواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. ميخواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. ميخواستم فرياد شوق و زمين وآسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. ميخواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و مصلحتطلبان و غرضورزان را رسوا کنم.
ميخواستم آنچنان نمونهاي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...
خدايا!
تو را شکر ميکنم که دريا را آفريدي، کوهها را آفريدي و من ميتوانم به کمک روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق بينهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم...
خدايا!
تو را شکر ميكنم که به من چشمي دادي که زيباييهاي دنيا را ببينم و درک زيبايي را به من رحمت کردي تا آنجا که زيباييهايت را و پرستش زيبايي را جزيي از پرستش ذاتت بدانم...
خدايا!
تو مرا عشق کردي که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم. تو مرا آه کردي که از سينه بينوايان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فرياد کردي که کلمة حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمايم. تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي و در کوير فقر و حرمان تنهايي سوزاندي...
خدايا!
تو پوچي لذات زودگذر را عيان نمودي، تو ناپايداري روزگار را نشان دادي. لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي.
شهيد مصطفي چمران