شعری از سعدی: سرمست درآمد از درم دوست

سرمست درآمد از درم دوست

لب خنده زنان چو غنچه در پوست

چون دیدمش آن رخ نگارین

در خود به غلط شدم که این اوست

 

رضوان در خلد باز کردند

کز عطر مشام روح خوش بوست

پیش قدمش به سر دویدم

در پای فتادمش که ای دوست

یک باره به ترک ما بگفتی

زنهار نگویی این نه نیکوست

بر من که دلم چو شمع یکتاست

پیراهن غم چو شمع ده توست

چشمش به کرشمه گفت با من

در نرگس مست من چه آهوست

گفتم همه نیکوییست لیکن

اینست که بی‌وفا و بدخوست

بشنو نفسی دعای سعدی

گر چه همه عالمت دعاگوست

شاعر;سعدی

1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)
Wednesday, 15 May 2024
الأربعاء, ۰۷ ذو القعدة ۱۴۴۵
چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

Please publish modules in offcanvas position.