یک وزغ ، گردش کنان،اطراف رود
در پی یک برکه یا مرداب بود
عده ای بیکار در کارش شدند
جملگی سرگرم آزارش شدند
این یکی با چوب و آن باقلوه سنگ
زخمی اش کردند و شد بیچاره لنگ
حس و حالی در تنش باقی نماند
بی هدف خود را ، به سویی می کشاند
یک الاغ از آن طرف ها می گذشت
کاه و جو آورده بود از باغ و دشت
بار او نزدیک یک خروار بود
خسته از سنگینی این بار بود
تا وزغ را دید از کار ایستاد
زیر سنگینی آن بار ایستاد
خسته بود اما تقلا کرد تا
راه خود را کج کند آن خسته پا
تا مبادا چون که دارد می رود
آن وزغ در زیر پایش له شود
از سروده های عمو مصطفی